صدرا (عسلک مامان وبابا)صدرا (عسلک مامان وبابا)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

صدرا عسلک مامان وبابا

 

صدرا عسلک مامان وبابا امیدوارم همیشه زندگیت پر از آرامش و شادی باشه

بغللبخندقلبماچفرشتههورا

 

 

شیرین ترین جمله ای که ازت شنیدم

سلام عسلک مرد کوچکم دیشب سریال پریا را نشون می داد پریا هنرپیشه اول سریال داشت به مادرش می گفت مامان تو بهترین مامان دنیایی  یکدفعه به من نگاه کردی گفتی مامان این خانمه اشتباها می گه گفتم چرا ؟ گفتی آخه تو بهترین مامان دنیایی  هیچ چیزی توی دنیا نمی تونست به اندازه شنیدن این جمله خوشحالم کنم  بعلت کردم تا تونستم بوسه بارونت کردم یکدفعه با نگرانی گفتی مامان داری گریه می کنی گفتم نه عزیزم فقط خوشحالم الهی من فدای اون مهربونیات و شیرین درونیات بشم که زبانزد همه هست 
31 تير 1395

پسر 4 ساله

صدرای عزیزم سلام تولدت مبارک، چهار سالت تکمیل شد و الان در ابتدای سال پنجم زندگیت هستی، امیدوارم همیشه تندرست و با نشاط باشی و همینطور که ستاره شرینی داری و هر کس در هر سن و سالی از تو خوشش میاد و یه جوری جذب تو میشه، همیشه جذاب باشی. عزیز دل مامان و بابا، خیلی وقته که برات ننوشتیم، دلیل اون هر چی که میخاد باشه، ولی اینو بدون تحت هر شرایطی عاشقانه دوست داریم . بیش از یک ساله که به مهد کودک میری، و الان پس از این مدت خوشحالیم که تصمیم درستی گرفتیم و البته با رفتارهایی که از خودت تو این مدت در مهد از خودت نشون دادی ما رو به این نتیجه رسوندی. مربیان و مدیریت مهد آفرینش ( خانم مهشید، خاله الهام، خا...
27 آبان 1394

کارهای هنری صدرا

پسر شیرین مامان توی این پست عکس چند تا از کارهای هنریت را قرار می دم پاییز برگریزان خودت برگها را با باباجون از توی کوچه اوردی وبا کمک مامان رنگ کردیم وبردی مهد کودک ساخت شیر به قول خودت lionبا کمک خاله مرضیه توی مهد کودک واما این اثر هنری به قول خودت یک کیکه که حاصل بیرون ریختن کل کابینت حبوبات وتبدیل آنها به کیک بدور از چشم من که البته بیشتر از عصبانیت از اینکه از فکرت خوب استفاده کردی لذت بردم ومورد تشویق قرار گرفتی پسر دانای مامان خیلی دوستت دارم   ...
5 اسفند 1393

هدیه زیبای پسرم برای من

سلام قشنگم عزیزم عشقم امروز یک کاری کردی خیلی قشنگ وزیبا امروز عصری بهت گفتم صدرا جون مامان می خواد بره بیرون کار دارم(البته می خواستم با خاله جون سحر برم استخر) اول گفتی باشه مامان وقتی خداحافظی کردم گفتی مامان برو به سلامت بعد هم که برگشتم خیلی زیبا گفتی سلام مامان جونم برات هدیه درست کردم واین هدیه زیبا که کار دست خودت بود را دادی بهم گفتی بذار روی سرت بعد می گی مامان فرشته شدی عروس شدی سپاس پسر دانا وباهوشم هیچ هدیه ای به این اندازه نمی تونست منو خوشحال کنه فکر کنم بهترین هدیه ای که در زندگیم گرفتم همین هدیه زیبا وبا ارزش شماست (حالا باباجون حسودی نکنه ) عاشقتمممممممم...
5 اسفند 1393

اندر حکایت جشن تولد آقا صدرا

به به چه گل پسری چه عسلی بگو ماشاالله آقا صدرا چه تولدی شد تولد امسال آقا صدرا مامانی امسال هم بعلت تقارن تولدت با شبهای تاسوعا وعاشورا و همچنین در هفته های بعد نبودن اقوام نزدیک از جمله خاله جون عمه جون ودایی جون و مامان بزرگ واز همه مهمتر نبودن باباجون جشن تولدت رادوماه تاخیر برگزار کردیم که انصافا خیلی خوش گذشت همه مراسم های رقص و پایکوبیش و همه بازی صندلی که شما خیلی دوست داشتی موقع رقصیدن هم دائم می گفتی دخترها این فرش پسرها این فرش و البته از همه مهمتر که شما به هیچ وجه حاضر به انداختن عکس نشدی و فقط چند تا عکس به اصطلاح قاچاقی ازت گرفتم زحمت لباس بره ناقلا را همه خاله جون ناهید برات کشیدن دستش درد نکنه . ...
10 بهمن 1393

تولدت مبارک

عزیز دلم سلام امروز سه سال شما تموم شد و به لطف خدای مهربون وارد چهارمین سال زندگیت شدی. منو و مامان سارا هم این روز بزرگ رو بهت تبریک می گیم و از خداوند بزرگ آرزوی سلامتی و موفقیت در تمام عمرت را داریم. این روزا خیلی خیلی با انرژی هستی و ما باید خیلی حرکت کنیم تا به شما برسیم. صحبت کردن های زیبا و استفاده از لغات خاص و گاها خیلی پر معنا از مشخصه های این روزای شماست. دائما در حال تبدیل شدن به عموهای مختلف هستی : عموی دکتر، عموی فروشی، عموی ذباغاله، عموی میز، عموی شرکت، عموی هپایی و ... . با این عموهایی که میگی خودتو در نقش افراد و تخصص های مختلف به ما نشون میدی و میگی که به آن کارها آشنا هستی. خلاصه ا...
26 آبان 1393

تولدت سه سالگیت مبارک

پسر سه ساله من سلام امروز سه سال از روزی که خدا بهترین هدیه ای را که می تونست به ما بده و زندگی زیبا وشیرین من وبابا را شیرینتر کنه می گذره روزی که خدا مهربونی ونعمتهای خودش را برای من تکمیل کرد عزیزم تولدت مبارک عزیزم سه ساله که دیگه هیچ لحظه ای از زندگی ما بدون حضورت چه در فکر وچه در کنار ما معنا پیدا نمی کنه این روزها داره توی وجودت یک مرد کوچک مستقلی شکل می گیره که با همه لجبازیهاش ،ولی چون من استقلال را توش می بینم هر روز بیشتر از دیروز احساس می کنم دوستش دارم عزیزم تولدت مبارک عزیزم این سالی که گذشت به لطف خدا بهترین سفر زندگیمون را رفتیم وبا باباجون وشما قشنگترین لحظه ها برا...
26 آبان 1393

برگشت مامان به محیط کار

سلام مرد کوچکم بالاخره بعد از تقریبا سه سال ونیم یا شاید حتی کمی بیشتر  دوری از محیط کار یا به قول دوستان حضور فعال اجتماعی که به خاطر وجود نازنین شما بود که به نظرم ارزشش را داشت من از اول مهر به محیط کار برگشتم البته اول اجازه دادم شما حسابی با محیط مهد کودک وهمچنین نبود من در کنارخودت عادت کنی بعد این کار را کردم برای خیلیها خصوصا شرکتها ودوستانی که من باهاشون سالهای قبل همکاری می کردم خیلی پذیرش اینکه من به قول اونها خانه نشین شدم قابل هضم نبود ولی من با تمام وجود این خانه نشینی در کنارگلم را دوست داشتم . گرچه خودت می دونی در تمام این سالها نیز سعی کردم دورادور به بخش صنعت و بازرگانی جایی که ...
10 مهر 1393

صدرا به مهد کودک می رود

سلام مرد کوچک من بالاخره بعد از کلی گشت وگذار و سرکشی به مهد های مختلف و قرار دادن مزایا ومعایب هر کدام کنار هم با بابا جون به این نتیجه رسیدیم که شما به مهد کودک آفرینش بفرستیم که امیدوارم انتخاب خوب ودرستی کرده باشیم عزیزم ورود به یک مرحله جدید واساسی از زندگیت مبارک خدا می دونه که برام چه ساعتها ولحظه های سختیه که پاره تنم را به کسی بسپارم که نمی شناسم ولی از اونجا که ازهمون روزهای که در وجودم در حال شکل گیری بودی شما را به خدا سپردم وهر روز خواستم که خدا نگاه ویژه به فرشته کوچولوی ما بکنه یک حسی بهم میگه نگرانت نباشم اگر هم نگرانی باشه ،باشه که در حد نگرانیها و دغدغه های عشق وعاطفه مادری نه بیشتر...
7 شهريور 1393