صدرا (عسلک مامان وبابا)صدرا (عسلک مامان وبابا)، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

صدرا عسلک مامان وبابا

شیرین زبونیهای عسلم

1393/1/26 1:25
نویسنده : sara jafari
717 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامان 

راستی داریم به روزهای سفر عاشقی نزدیک می شیم هورا

اومدم یکم از شیرین زبونیهات که دیگه همه را شیفتت کردم بنویسم ماچ

با خاله جون ناهید رفتی مدرسه سوگند جون اومدی می گی بچه ها جیخخ می زنن قهقههبا تشدید خ البته بین (خ )و (غ) تلفظ می کنی می گی چه بچه های بدی آخ آخ آخ 

یاسین اینجا بود اذیتت می کرد لپت کشید گفتی هاسین جون آخه چرا می  زنی ؟با حالت تعجب وعصبانیتقهقهههمه بریدیم ازخنده 

مامان بزرگ برات لباس خریده رو ش عکس انگری برد داره گفتی :

صدرا:مامان سالا خوشگله 

مامان سالا :آره خوشگله مامان بزرگ برات خریده

صدرا :با خنده مامان بزرگ خریده  خخخ چه بلا مامان بزرگ 

من :قهقههتعجب

توی ماشین شب از مجتمع طوفان بر می گشتیم خاله جون سپیده ازت توی ماشین می خواست عکس بگیره فلش زد می گی آخ چشام کور شد تعجبقهقهه 

دیشب غذای مامان جون اینا بالا بود یکم سوخت باباجون به شوخی به مامان جون گفت مادر غذا سوخت من گفتم جزغاله شد 

رفتی توی پله ها صدا می کنی می گی مادر غذا سوخت جغزاله شد قهقهه

شدیدا مراقب ماهی قرمزات هستی هر کس میاد توی را ه پله می ری آروم با صدای کم میگی هیش ماهیها خوابیدن ساکت

عید شام خونه خاله جون ناهید انقدر گرسنت بود تند تند غذا می خوردی می گفتی

به به خوشزبه خوشمزهیعنی خوشمزه 

 دیروز توی ماشین تند تند دیدم می گی (three(3 می گم چی می گی عد 3 را روی ساعت ماشین نشون می دی می گی three ماچبغل

رفتی پشت پنجره ،گنجشکها نشستن روی درخت منو صدا کردی می گی مامان سالا می گم بله میگی جوجوها را می گم آره قشنگه میگی چه جالبه تعجبماچ

امروز رفتیم برات واکسن مننژیت جهت سفر به مکه بزنیم اولا که گریه از این چیزا توکارت نیست به خانمی که برات تزریق انجام داده می گی آخ خاله درد داره آخبغل

دیروز که دستور دادی زنگ بزن نضوان جون می گم چکار داری می گی بریم دور بزنیم تعجبنیشخند

چند روزی هم هست که می گی من دانا هستملبخند (البته چون همش خودم می گم شما پسر خوبی هستی آقا ،دانا ،عاقل ) 

صبح که از خواب پا میشی می گی خورشید خانم بیدارشده برم کار قهقهه

اگر هم از خواب بیداربشی بعد ببینی من خوابیدم می گی مامان سالا پاشو بلند شو چقد می خوابی متفکر

یعنی عالیه کارات دیشب کلاه که مال لباس حج یایسین جون گذاشتم سرت می گی چیه می گم کلاه حاج آقایی بعد کلات از سرت افتاده می گی آخ حاج آقام افتادقهقههماچ 

 

دوباره بعدا از کارات برات می نویسم عاشق شیرین زبونیاتم عزیزم 

من وباباجون خیلی دوستت داریم

ماچبای بایماچبای بایماچبای بای

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)