صدرا به مهد کودک می رود
سلام مرد کوچک من
بالاخره بعد از کلی گشت وگذار و سرکشی به مهد های مختلف و قرار دادن مزایا ومعایب هر کدام کنار هم با بابا جون به این نتیجه رسیدیم که شما به مهد کودک آفرینش بفرستیمکه امیدوارم انتخاب خوب ودرستی کرده باشیم
عزیزم ورود به یک مرحله جدید واساسی از زندگیت مبارک
خدا می دونه که برام چه ساعتها ولحظه های سختیه که پاره تنم را به کسی بسپارم که نمی شناسم ولی از اونجا که ازهمون روزهای که در وجودم در حال شکل گیری بودی شما را به خدا سپردم وهر روز خواستم که خدا نگاه ویژه به فرشته کوچولوی ما بکنه یک حسی بهم میگه نگرانت نباشم اگر هم نگرانی باشه ،باشه که در حد نگرانیها و دغدغه های عشق وعاطفه مادری نه بیشتر
پس عزیز دلم برای لحظه لحظه زندگیت یکبار دیگه به یکتای هستی می سپارمت
امروز 93/06/7که بیدار شدی بسیار خوشحال شدی از این که بالاخره روز موعود یعنی رفتن به مهد کودک وقتش رسید (آخه همش می پرسیدی کی می ریم مهد کودک )باهم دیگه کوله به پشت رفتیم مهد و خوشبختانه امروز مراسم تولد داشتن که شما هم رفتی ودیدی خیلی راحت روی صندلی نشستی و کیک آبمیوه خوردی نوش جان