خبرهای روز

پسر قشنگم سلاممممممممم

عزیزدل بابایی ومامانی ببخشید چند روزی به وبلاگت سر نزدم اخه مامان جون و باباحاجی رفتند حج عمره خاله جون سپیده تنها بود من آنجا بودم نتونستم وبلاگت را به روز کنم قربونت برم  عزیز دلم راستی دیروز با باباجون رفتیم یک کلینیک تخصصی دوران بارداری به نام مهر مادری که بیشتر بتونم علاوه بر مراقبتهای دکتر مشهدی مواظبت باشم عزیزم دیروز صدای قلب خوشگلت را دوباره شنیدیم اخه خیلی نگران بودم که چرا متوجه حرکاتت نمی شم که خانم مامایی که انجا بود گفت حرکاتت خوبه و وزن گیریت خوب بود هورا

ولی من را دعوا کرد که چرا صبحانه نمی خورم و باید حتما شام هم بخورم گفت چرا به پسر خوشگلمون گرسنگی می دهم بابایی هم گفت الان گل پسرم می گه مامان عاقل باش راستی پس فردا عمه جون زری با خانواده از مکه بر می گردن و ما هم می ریم انجا

چند روز گذشته که خانه مامان جون بودیم همه می خواستند برات اسم خوشگل پیدا کنند ولی من وبابایی هنوز اسمی که به دلمون بشینه را پیدا نکردیم

عسلکم برنامه اموزش زبانم را هم من دوباره با شما عزیز دلم شروع کردم

الان هم باید برم سراغ شام  که بابایی  خسته می اد اخه این روزها خیلی سرش شلوغه شما گل معصومم هم باید همیشه برای باباجون دعا کنی باشه

می بوسمت