اولین سالگرد ازدواج باباجون ومامان با حضور قند عسلمون اقا صدرا
قند عسلم صدرا جون سلام
عزیزمامروز فکر می کنم شما هم می دونستی برای من وبابا جون یک روز دیگه است اخه صبح که بلند شدم انقدر ورجه وورجه وشیطنت کردی فکر کنم می خواستی به من وبابایی بابت ساگرد ازدواجمون تبریک بگی، عزیزم مرسی
تبصره :می دونی برای مامانی وقتی حرکات قشنگت را حس می کنم قشنگترین لحظه های زندگی شکل می گیره
صدرا جون من وبابایی دقیقا 14سال پیش در چنین روزی که روز پنج شنبه هم بود در حین سادگی وبا توکل به خدای بزرگ به عقد هم در آمدیم البته من وبابایی یه ازدواج کاملا سنتی را داشتیم وامروز بعد از 14 سال من از خدا بسیار متشکرم که علاوه بر اینکه پدر ومادر بسیار خوبی بهم داده با دادن همسری بسیار فهمیده مهربان و دوست داشتنی و دادن صدرای گلم تمام نعمتهای خوبش را به من عطا کرده صدرا جون من وبابایی در طی این 14 سال با عنایت خدا و خوبیهای باباجون بسیار زندگی شیرینی را داشتیم وامیدوارم با حضور قشنگ تو توی زندگیمون که الان هم وجود دارد چون دیگه شدی یک پای صحبتهای خونه ما، این زندگی شیرنتر بشه ما برای حضورت لحظه شماری می کنیم
راستی مامانی دیروز دومین جلسه کلاسهای بارداری و امادگی زایمان را رفت و خانم مبصری یک مقدار در مورد امادگی برای زایمان خصوصا طبیعی (که من متاسفانه از موهبت زایمان طبیعی محرومم)ونحوه اماده کردن ساک وسایل بیمارستان وچندتا ورزش برامون گفت
صدرای عزیزم هر لحظه احساس وابستگی بیشتری بهت می کنم و بیصبرانه منتظرم که تو را در اغوش بگیرم وببوسم به امید آنروز
کسیکه برات از خدای بزرگ بهترینها را می خواهد مامان سارا