اخرین روزهای انتظار
عسلکم سلام
صدرا جون عزیزم به لحظه دیدار داریم روز به روز نزدیکتر می شیم اینجوری که در معاینات شما گل پسری خانم دکتر گفت تقریبا دو هفنه دیگه به امید خدا می آیی و من وباباجون روی ماهت را می بوسیم عزیزم خانم دکتر می گفت رشدت خوبه و به امید خدا مشکلی هم نخواهی داشت همه سراغت را می گیرند و برای دیدنت بی تابند خاله جون سحر وسپیده که با من دعوا می کنند که دلشون برات تنگ شده پس کی می آیی؟!
ولی من همش می گم پسرگلم قول داده تا زمانی که خانم دکتر می خواد همکاری کنه و توی خونه فعلیش بمونه عزیزم اینجوری که خانم دکتر می گفت روز 27 آبان را برای زایمان شما در نظر گرفته که با توجه به اینکه تعطیلی احتمالا یا می شه 26 یا 28 به هر حال امیدورام هر چی خیر پیش بیاد همه دوست دارن خاله جون اینا عمه جون دایی جون اینا وحتما عمو جون
راستی این هفته کلی هدیه خوردی دایی جون علی یک کاپشن خوشگل از دبی برات آورده با یک سر همی خوشگل مامان بزرگ دودست لباس گرم که خودش زحمتش را کشیده برات بافته ومامان جون که برات کلی اسباب بازی خریده راستی نگفته بودم خاله جون زهرا برات دوتا ماشین خوشگل کوچیک برات آورده دایی جون ابوالفضل هم از مالزی یک جفت کتانی خیلی خوشگل برات آوردن دست همه درد نکنه پسر قشنگم صدرا جون همه یک عالمه دوست دارن
من وبابایی که دیگه همش در مورد شما عزیزم صحبت می کنیم به باباجون گفتم فکر کنم عسلکم یک جراح داخلی بشه بس توی دل من کنکاش کرده تا ببینه آن توچه خبره
عزیزم مامانی وباباجون بی صبرانه منتظرتند بوسسسسسسسسسسسسسس