تبریک عید

صدرا جان، سلام عیدت مبارک

ازت معذرت میخوام که خیلی دیر برات نوشتم آخه میدونی گرفتاری های کاری و بعدش هم بیماری و فوت عموجون عباس مقداری ما و همه خانواده رو درگیر کرده بود امیدوارم خدا عموجونو قرین رحمت و مغفرت خودش قرار بده و به خانوادش صبر و سلامتی بده.

عزیز دلم این آخرین نوشته من قبل از تولدته، و ایشالا پس فردا به جمع گرممون اضافه میشی و جمع ما گرمتر از قبل میشه. البته نباید ناراحت بشی چون تو بیشتر از هشت ماهه که در جمع ما هستی و باهات زندگی میکنیم.

همه خانواده منتظر اومدنت هستن و همشون خوشحال و کمی نگران. روز جمعه آقای دهمولایی از گرگان زنگ زده بود و سراغتو میگرفت حتی ایشون هم منتظر و نگران شماست و ... ببین چقدر دوستدار و طرفدار داری بعدا باید خودت جوابشونو بدی و ازشون سپاسگذاری کنی، ما که جای خود داره.

مامانی سارا این روزا خیلی مضطرب و هیجان زده است بایستی بهش حق داد ولی من بهش میگم که فکرای بد نکنه و به چیزای مثبت فکر کنه و ... . در هر صورت ما به خدای بزرگ توکل داریم و از خدا می خوام که در سایه کلام زیبایش ( قرآن مجید ) تو و مامانی رو سالم به من بسپاره.بالاخره تو هم آبانی شدی، خیلی از دوستان و عزیزانمون آبانی هستند مثل عمه جون زری، محمد امین ... و دوست غریب افتادمون سعید وفا که امروز روز تولدشه از اینجا بهش تولدشو تبریک میگم و امیدوارم که همیشه تندرست و موفق باشه. راستی داشت یادم می رفت امروز تولد عمه جون زری هم هست از طرف خودم مامانی و شما هم بهش تبریک میگیم.

امروز روز عیده غدیره، ایشالا بعدا از خوردن صبحانه بایستی به منزل خاله شمسی و خاله سحر بریم چون آقا عبداله و علی آقا از سادات هستند و مردم در این روز به خاطر احترامی که برای خانواده پیامبر و ائمه میذارن به دیدن نوادگانشون میرن و عیدو بهشون تبریک میگن، ایشالا سال آینده به اتفاق شما میریم.

نمیدونم دیگه چی بگم، قبل از اینکه شروع به نوشتن کنم خیلی حرفا تو ذهنم بود ولی موقع نوشتن از یادم رفته. بی صبرانه منتظر پس فردا و دیدن روی ماهت برای اولین بار هستیم. امیدوارم هیچ مشکلی پیش نیاد و همه چی خوب باشه و دو تایی تون سالم و سلامت باشید.

مشتاق دیدنتون در روز پنجشنبه - حسین توحیدنژاد

سه شنبه 24/8/1390 ساعت 09:30 صبح