نفس من وبابا به دنیای ما خوش آمدی
قند عسلم سلام
عزیزم حتما من را می بخشی که انقدر با تاخیر سر به وبلاگت زدم علتش هم این بود که شما گل پسر تقریبا تمام وقت من را در روز پر می کنی وجایی برای کارهای دیگه نمی گذاری
بگذریم دلم می خواد از کارات توی این مدت بگم از اینکه به قول مامان جون خدا به ما نور داده بگم
صدرای عزیزم از همون لحظه ای که توی اتاق عمل صدای گریه قشنگت را شنیدم وبعد خانم دکتر چهره زیبای تو را بهم نشون داد فقط می تونم بگم عاشقت شدم وبا اشک فراوان خدا راشکر کردم (بعدا خاطره زایمانم را اینجا می نویسم )عزیزم همه با تمام وجود از امدنت خوشحال شدن تو از همون روزهای اول برخلاف خیلی از نوزادان خیلی کامل چشمهای قشنگ وبراقت را باز می کردی و دنیای اطرافت را نگاه می کردی عزیزم ما مراسم سنت را برای شما گل پسری در روز 11 از تولدت توسط دکتر راکعی البته به همراه اشکهای فراوان مامان انجام دادیم که وقتی بزرگ شدی بابت این قضیه نخواهی درد بکشی بگذریم که من انقدر گریه کرده بودم که جونم داشت در می امد صدرا جونم واکسن دو ماهگیت را هم برات زدیم که انروز هم یک مقدار درد کشیدی ولی به طرز عجیبی وخیلی با هوش پایی را که بیشتر درد می کرد کمتر حرکت می دادی واین باعث شد کمتر درد بکشی (قربون پسر باهوشم برم)
عزیزم این روزها انقدر برای همه خصوصا من وباباجون می خندی و صدای قشنگ در میاری که ما پرواز می کنیم صدای قشنگی مثل بووو، انقه ،... می گی و کلا دوست داری فقط یک نفر بشینه با شما گل پس حرف بزنه
عزیزم چون الان بیدار شدی باید بیام پیشت از این به بعد بیشتر برات می نویسم عزیزم روی ماهت را می بوسم
دوستدار گل پسر وباباجونش - مامان سارا