صدرا (عسلک مامان وبابا)صدرا (عسلک مامان وبابا)، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

صدرا عسلک مامان وبابا

فعالیتهای کلامی آقا صدرا

عزیز دل مامان سلام گل پسرم دیگه آقا شده برای خودش مرد کوچک خانه ماشده عزیزم این روزها هر روز از روز قبل شیرنتر می شی وبرای من وبابا لحظاتی را درست می کنی که نمی شه وصفش کرد . اما از این به بعد سعی می کنم فرهنگ لغتت را که پیش می ری اینجا بنویسم ا ما کلمات زیبای شما : با یعنی بابا ما یا ماما که بندرت وفقط در لحظات گرسنگی شدید ویا خدایی نکرده دردرد تلفظ می شه یعنی مامان تس یعنی ترس دو دو یعنی جوجو دد یعنی بریم بیرون نه یعنی نه ابببب یعنی زود آب می خوام پیده یعنی خاله جون سپید دهر یعنی خاله جون سحر ات یعنی ساعت   ب ب یعنی به به خیلی خو...
22 دی 1391

اولین برف زمستانی

عسلم سلام عزیزم دیروز شما اولین برف زمستانی خودت را درک کردی ودیدی وبه آن عکس العمل نشون دادی   دیروز صبح وقتی از خواب بیدارشدی بابا جون شما را برد پشت پنجره وبرف هم در حال باریدن بود وزمین هم سفید سفید اولش تعجب کردی ولی بعد لبخند قشنگی زدی وتاشب هم همش دوست داشتی بری پشت پنجره ونکته جالبش اینکه یاد گرفتی ومی گفتی بر یعنی برف دلم می خواستت ببرمت برف بازی (که تازه عمه جون هم پیشنهادش داد)ولی هوا زود خیلی سرد شد   آدم برفی هم نشد بریم درست کنیم چون برف نسبتا زود قطع شد انشاالله برف بعدی هم برف بازی میکنیم هم آدم برفی درست می کنیم عزیزم امیدوارم همیشه دنیا ورویاهات مثل برف سف...
7 دی 1391

جشن تولد زنبوری آقا صدرا

مرد کوچک خانه ما عسلکم سلاممممممممممممممممم   ال هی مامان قربونت بره که آنقدرآقا شدی راه میری، سلام میکنی، حرف گوش میکنی، الهی شکر میگی وخیلی کارای دیگه که مامان و بابا براشون ضعف می کنند. عزیزم بالاخره ما موفق شدیم با کلی تاخیر به علت فوت مادر باباحاجی که برای هممون خیلی هم عزیز بود جشن تولد شما را برگزارکنیم   عزیزم جشن تولد کوچک وخانوادگی شما با تم زنبوری در روز جمعه 91/10/1برگزار شد مبارکت باشه عزیزم برای برگزاری جشنت همه خیلی کمک کردن خصوصا خاله جون سپیده وخاله جون زهرا که مسئولیت تهیه وتدارکات وسایل تزئینات وخاله جون ناهید هم که پخت پز را به عهده گرفتن وحسابی به مامان وبابا ک...
7 دی 1391

تولد یک سالگیت مبارک

پسر عزیزم سلامممممممم تولدت مبارککککککککککککک بوسسسسسسسسسسس عزیزم اهنگ صدایت با به دنیا آمدنت زیباترین ترانه زندگیم ،نفسهایت تنها بهانه نفس کشیدنم ووجودت تنها دلیل زنده بودنم است پس با من بمان تا زنده بمانم زبان ما قاصر است از شکر نعمت تولد تو وحس بودن با تودر روز تولدت سر بر زمین  سائیده واز درگاه حضرت حق نهایت سپاس خود را به جا می آوریم وبرایت سالهای سال عمر با عزت وپر برکت را ازخدای مهربان طلب می کنیم   91/8/26 ...
14 آذر 1391

شمارش معکوس تا تولد یکسالگی بزرگترین بهانه زندگی 2

عسلکم ،نفسم، سلام   فقط روز تا تولد صدرا عسلک باباجون ومامان عزیزم ببخشید نیم ساعتی دیر این مطلب را نوشتم الفبا برای سخن گفتن نیست برای نوشتن نام توست اعداد پیش از تولد تو به صف ایستاده اند تا راز زادروز تورا بدانند   عزیزم بی صبرانه منتظر روز تولدتیم         جشن تولد تو تولد تمام خوبیهاست دوستت داریم   ...
14 آذر 1391

آقا صدرا برای اولین بار به آرایشگاه می رود هورا

به به چه عسلی چه پسری سلاممممممممم عزیز مامان اولین کوتاهی موهات مبارک سه شنبه 91/9/7به اتفاق باباجون وخاله جون سپیده (به قول باباحاجی بصورت خانوادگی) رفتیم آرایشگاه که برای اولین بار موهای شما کوتاه شود من وبابا جون همش نگران بودیم که شما اذیت بشی یا اینکه گریه کنی ولی شما آنقدر پسر خوبی بودی و بازی کردی واصلا ما را اذیت نکردی که خدا می دونه البته آقای آرایشگر هم بسیار خوش اخلاق ،مهربون وبه کارش وارد بود آرایشگاهی که ما شما را بردیم آرایشگاه رنگین کمان طبقه فوقانی پاساژسجاد بود در ابتدا آقای آرایشگر گفت اجازه بدیم شما بازی کنی وبا محیط آشنا بشی وشما کلی در استخر توپ بازی کردی و بعد موهای قشنگت را کوتاه کر...
13 آذر 1391

آقا صدرا سقا می شود

عسلکم سلام عزیزم شب عاشورا یعنی در روز تاسوعا شب به در خواست مامان جون وبه احترام مامان بزرگ که لباس سقایی برای شما ازمشهد سوغاتی آودند وبرای سلامتی شما نذر کرده بودند که تنتون بکنند شما سقا شدی دستشون درد نکند   هرچند که باباجون زیاد با این کار موافق نبود بنابر دلایلی که در پست تاسوعا برات توضیح دادم وباباجون اعتقاد به مسائل فرهنگی و پیامهای اصلی دارند نه به حاشیه های مسائل اما همانطور که قبلا هم گفتم خودت باید با فکر ومطالعه بهترین وسازنده ترین تصمیمها رابرای عقایدت بگیری و اما عکسهای شما گل پسری رابرات می گذارم بقیه عکسها در ادامه مطالب عز ی زم خیلی دوستت داریم سعادت تو آرزوی...
13 آذر 1391

آقا صدرا از پله ها بالا می رود

عسلکم سلام چند روزی هست که سر به وبلاگت نزدم وخیلی مطلب که باید بنویسم آخه آنقدر شیرین کاریها و رشدت زیاد شده که من وقت نمی کنم بیام وسایتت را به روز کنم واما ماجرای بالا رفتن شما از پله ها: روز جمعه یعنی 91/9/10شام منزل دایی جون بودیم که شما آنجا را فرصت خوبی برای بالا وپایین رفتن از پله ها دیدی و تند تندبا خاله جون سحر وعموعلی بالا می رفتی و گاهی هم پایین تشریف می آوردید و همه از این کار شما لذت می بردند و خودت میگفتی دس یعنی برام دست بزنید (قربونت برم که همه جا رئیسی )البته باید بگم که شما در چند ماه گذشته همه سابق گشت وگذار در پله ها را داشتی مامانی امیدوارم پله های پیشرفت را هم همینجوری پشت سر بذاری ...
13 آذر 1391

روز تاسوعای صدرا و بابایی

سلام پسر گلم امروز چهارم آذر سال نود و یک همزمان شده با روز تاسوعا. یعنی روز شهادت حضرت عباس که برادر امام حسینه. من و شما با همدیگه رفتیم بیرون از خونه و توی سطح شهر. هوای خیلی سردی بود اما مامان جون حسابی لباس گرم تنت کرد و بعد شما رو گذاشتیم توی کالسکه و بعدشم درست و حسابی پتو روت انداختیم و رفتیم بیرون.   شما هم که عاشق بیرون رفتن هستی، بدون هرگونه صحبتی و کلامی، فقط مردم رو می دیدی. منم که عاشق این حالت شما هستم نمیدونی که چقدر جدی میشی. عاشقتم آقای جدی. با همدیگه رفتیم سر چهارراه دکتر حسابی، هیات جوادی داشت می رفت تو خیابون دکتر حسابی، ما هم دقیقا به گروه موزیک اونا رسیدیم. چون خیلی آدم...
5 آذر 1391