صدرا (عسلک مامان وبابا)صدرا (عسلک مامان وبابا)، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

صدرا عسلک مامان وبابا

برگشت مامان به محیط کار

سلام مرد کوچکم بالاخره بعد از تقریبا سه سال ونیم یا شاید حتی کمی بیشتر  دوری از محیط کار یا به قول دوستان حضور فعال اجتماعی که به خاطر وجود نازنین شما بود که به نظرم ارزشش را داشت من از اول مهر به محیط کار برگشتم البته اول اجازه دادم شما حسابی با محیط مهد کودک وهمچنین نبود من در کنارخودت عادت کنی بعد این کار را کردم برای خیلیها خصوصا شرکتها ودوستانی که من باهاشون سالهای قبل همکاری می کردم خیلی پذیرش اینکه من به قول اونها خانه نشین شدم قابل هضم نبود ولی من با تمام وجود این خانه نشینی در کنارگلم را دوست داشتم . گرچه خودت می دونی در تمام این سالها نیز سعی کردم دورادور به بخش صنعت و بازرگانی جایی که ...
10 مهر 1393

صدرا به مهد کودک می رود

سلام مرد کوچک من بالاخره بعد از کلی گشت وگذار و سرکشی به مهد های مختلف و قرار دادن مزایا ومعایب هر کدام کنار هم با بابا جون به این نتیجه رسیدیم که شما به مهد کودک آفرینش بفرستیم که امیدوارم انتخاب خوب ودرستی کرده باشیم عزیزم ورود به یک مرحله جدید واساسی از زندگیت مبارک خدا می دونه که برام چه ساعتها ولحظه های سختیه که پاره تنم را به کسی بسپارم که نمی شناسم ولی از اونجا که ازهمون روزهای که در وجودم در حال شکل گیری بودی شما را به خدا سپردم وهر روز خواستم که خدا نگاه ویژه به فرشته کوچولوی ما بکنه یک حسی بهم میگه نگرانت نباشم اگر هم نگرانی باشه ،باشه که در حد نگرانیها و دغدغه های عشق وعاطفه مادری نه بیشتر...
7 شهريور 1393

خداحافظ دایپر

سلام عزیز دلم پسر قشنگم بالاخره بعد از کلی صحبت و گذاشتن فیلمهای آموزشی و کتاب و.... تصمیم گرفتم قبل از رفتن به مهد شما را از دایپر جدا کنم که خوشبختانه این اتفاق افتاد البته با همکاری فرشته مهربون که کلی برچسب به جهت چسباندن به اضلاع مختلف دستشویی برای شما اورده وبه مناسبت هر یک همکاری یک برچسب بروی دیوار دستشویی نمایان می شه که احتمالا به زودی دستشویی با این برچسبها کاغذ دیواری می شه شما هر وقت که باید بری دستشویی بد بدو میایی می گی جیش دارم جیش دارم بعدش منتظر حضور فرشته مهربون بعد از اتمام عملیات هستی البته هنوز با شماره 2 مشکل داریم که به مرور زمان درست می شه پس بای بای دایپ...
13 مرداد 1393

سفرنامه حج -1

حاجی کوچولو سسسسسلام عزیزم ببخشید انقدر دیر دارم برات سفرنامه حجمون رو می نویسم توی یکی از پست ها برات مفصل دلایل این کم کاریهای این چند وقت را می گم  بگذریم بعد از کلی آماده شدن و خداحافظی مراسم ختم قرآن ما بامداد روز 93/2/5ساعت 4 صبح با اتوبوس کاروان راهی تهران فرودگاه مهرآباد شدیم البته بگم که من بسیار نگران بودم که شما با مساله اتوبوس کنار میایی یا نه که دیدم خیلی هم خوشت اومد وتند تند به خاله جون اینا و شیما جون که پا یین اتوبوس بودن می گفتی این busچقدر خوبه و ناگفته نماند به محض حرکت اتوبوس نرسیده به پلیس راه شما خوابیدی و فرودگاه مهرآباد بیدارشدی پس ثبت می کنیم : اولین اتوبوس سوار شدن آ...
3 تير 1393

دو سال ونیم عاشقی

عزیز دلم عشق مامان و بابا  سلام  عزیزم امروز که گذشت دوسال ونیم از بودن گرمت در کنار ما می گذره ومن وباباجون به خاطر لحظه لحظه بودنت در کنار ما خدا را شاکریم وازاین که خدا مارا لایق چنین هدیه ارزنده ای دونسته بی نهایت سپاسگذاریم  عزیزم توی ماهی که در اون هستیم خدا توفیق زیارت خانه خدا را به هر سه مون داد که فکر کنم این هم یکی از بزرگترین اتفاقهای زندگی هر سه ما بوده و باز هم بی نهایت خدا راسپاسگذارم اول بابت این که در این سفر شما هم کنار ما بودی و دوم اینکه انقدر نقش کعبه در روح وروانت حک شده که با دیدن عکس وهر تصویری از کعبه لبخند زیبایی می زنی و از ما می خواهی که دوباره بریم کعبه  امی...
27 ارديبهشت 1393

سفر عاشقی

حاجی کوچولو سلام عزیزم الان که دارم برات می نویسم توی فرودگاه مهرآباد هستیم وتقریبا آماده می شیم تا دو ساعت دیگه پرواز کنیم به سمت حرم عشق گرچه کعبه و بتخانه همش بهانست اما می ریم که به بهانه این بهترین بهانه بار سالها ناسپاسی از معبود را سبک کنیم وگل عزیزم یعنی شما را ،برای همیشه یکبار دیگه به معبود بسپاریم وبخواهیم که همیشه بهترینها را برات رقم بزنه عزیزم دیشب برای اولین بار سوار اتوبوس یا به قول خودت باس شدی و می گفتی چه خو ششگله خوش می گذره وبه امید خدا امروز پرواز را هم تجربه می کنی امیدوارم سفر خیلی خوبی را چه از نظر معنوی ومادی تجربه کنیم الهی آمین   عزی...
5 ارديبهشت 1393

شیرین زبونیهای عسلم

سلام عسل مامان  راستی داریم به روزهای سفر عاشقی نزدیک می شیم  اومدم یکم از شیرین زبونیهات که دیگه همه را شیفتت کردم بنویسم  با خاله جون ناهید رفتی مدرسه سوگند جون اومدی می گی بچه ها جیخخ می زنن با تشدید خ البته بین (خ )و (غ) تلفظ می کنی می گی چه بچه های بدی آخ آخ آخ  یاسین اینجا بود اذیتت می کرد لپت کشید گفتی هاسین جون آخه چرا می  زنی ؟ با حالت تعجب وعصبانیت همه بریدیم ازخنده  مامان بزرگ برات لباس خریده رو ش عکس انگری برد داره گفتی : صدرا:مامان سالا خوشگله  مامان سالا :آره خوشگله مامان بزرگ برات خریده صدرا : با خنده مامان بزرگ خریده  خخخ چه بلا ما...
26 فروردين 1393